Saturday, October 10, 2009

میلاد

و " من" آفریده شد
به گاه شور و شوق روحی که ناصبورانه در پی آوایی است که سرریزش کند
در آن زمان که صدایی آشنا از گمگشتگی در غربت نجاتت می دهد
در آن ساعت که اشک مجال خودخواهی ات را می شکند
و به تاریخ روزی که همه چیز به زیبایی زمینه ساز آنچه باید ،جلوه گر می شود
امضا-"من" -تهران
شامگاه شنبه 18/7/88
21:20

Monday, October 5, 2009

نامه ای از من به من

مرا ببخش و رهایم کن که هر روز عشقم به تو از روز قبل بی رمق تر است

حالا می فهمم که هیچگاه آنگونه که باید دوستت نداشتم
هیچگاه آنطور که باید نوازشت نکردم
هیچگاه حتی یک بوسه ی خالی به گونه ات روا نداشتم

بیچاره تو
بیچاره تن خسته ات که از شلاقهایی که نثارت می کنم خونین و دمل بسته است
بیچاره تو
بیچاره محبتت که من در گوشه کنار بازار به آن چوب حراج می زنم
بیچاره حس اعتماد ت که من از آن کفپوشی ساختم از بهر عبور مردم کوچه برزن تا کفشهای گلی و بدبویشان را بر آن بسایند و هر از چند گاه بر آن تفی بیاندازند و رد شوند

طفلک محبت نچشیده ی نازینم
می دانم چه درد عظیمی به دوش می کشی
این زندگی سیاه تر از آن است که ثانیه ای برای آسوده بودن بیابی
بی رحم تر از آن است که صدای خنده هایت را تاب آورد
کج خو تر از آن است که بروی رویاهایت نامی جز سراب بنهد
نه صحبت از آغوش امنی است نه دست نوازشگری و نه شانه ی استوار و آرامش دهنده ای
تنهایی ات را در تنگ آغوش شادی بگیر که از نکوبختی توست که آنچه در ورای نگاه ها ی آدمیانست را نمی بینی

می دانم
با وجود این همه درد, تحمل نیش زبانها و شکنجه گری های من از توان شانه های نحیف و رنجور تو خارج است
پس مرا رها کن و از من درگذر
که من از شوکران برای تو کشنده ترم
مرا به من بسپار و برو
همچون تمام کسانی که بی هیچ جرم و گناهی از من گذشتند
همچون فرد فرد دوستان و نارفیقانی که مرا بدون اتهام تبعید کردند
حکم تبعید من تنها و تنها به سود تو معنا می یابد
بخاطرخودت هم که شده
مرا ببخش ومرا رها کن



شامگاه 2شنبه
13/7/88
19:50