Thursday, February 24, 2011

گرز حال دل خبر داری بگو...ور نشانی مختصر داری بگو

به من یک بهانه برای گریه نکردن نشان بده
و من قرنها از سویدای جان قهقهه خواهم زد
بزدلانه است که برای نمایش کورسوی امید به غریقی که دیگر توان تقلایش نیست
تنها هنرت این باشد که رگبار صاعقه بر سرش بکوبی تا شکر زمان بی بارانی دریا را بجا آورد
نه در قالب شعری و مدح و ذمی
و نه از روی عجز و کفر و خشمی سخن می رانم
بینمکی این بازی باخت- باخت مدتهاست هیچ کدام از حواس پنجگانه را قلقلک نمی دهد
هستی هم که وجدانا به از دست دادنش بیارزد باقی نمانده
خودت بگو
کجا نشانی از ساحل امنیست
که ا مروز به امید پانهادن بر ماسه های آن ولو قرنها دورتر از این پاروزدن از سر بگیرم؟

6 اسفند
1:55 نیمه شب

Thursday, February 10, 2011

Survival of the fittest

این شامگاه بوی لجن لوله های فاضلابی را می دهد که تکه های گندیده ی بدن انسانها را از بیمارستان جذامی ها خارج می کنند
بس که نقاب بر چهرگان ، در این دور و اطراف شرم بلعیده و حیا قی کرده اند
بس که بوی عرق تن های ناآرام، سلولهای انفرادی نا امیدیما ن را از هوا خالی کرده
بس که با ناله هامان در باتلاق سکون سقوط کرده ایم
بس که انگشتهای اتهاممان چرکین است
و بس که دردهایمان را نابلدانه بروی صورت هم استفراغ می کنیم
این شامگاه به حقانیتی که کتب آسمانی هم به آن گواهی می دهند
از پیش فرض طاقت تعبیه شده برای نوع بشر به هنگام آفرینش مسموم تر است
در سیاهترین این لحظات جز من که مسافر دائمی مسیر "بامهای دنیا تا دامهای دنیا"-و برگشت - هستم
به ذهن هیچکس نمی رسد که از این بازار شام برای کودکی اش یک بسته مدادرنگی بخرد
و دو گورخر بکشد با پس زمینه ی زرد و نارنجی
به این امید که با هم آمیزی با رنگها نطفه ی بلوغش در تخمدا ن گورخر سمت چپ منعقد شود
آنهم به دست همان کودک توانمندی که تا امروز چشم عالمی دستانش را رنگین ندیده بود

22 بهمن
2 نیمه شب