Thursday, October 20, 2011

کمی آهسته تر زیبا

آن دم که ضربان قلبت از گامهایت پیشی می گیرد
آن لحظه که از فکر شکست، گذشته ات را منکر می شوی
آن روزها که امید بهبودی شوخی زهرآگینی بیش نیست
خودت را می بینی که در حال دویدن داس و خنجردر قلبت می
کنی
وآینه ای از سال های طولانی که بی هیچ مقصدی در برابرت است
بعد از مرگت بی شک آرزوهای محقق نشده ات با تو در گور دفن نمی شوند
قبل از آن نیز فرصت برای قدم برداشتن غیر قابل شمارش است
شتاب سلولهای بدنت به کدام آخرین مهلت مقرر ذهنت خیز برداشته؟
ترس دیر رسیدن را که فراموش کنی می بینی زاییده شدن حق و تکلیفی بود که قابل اعراض نیست
زندگی کردن اما هنر نواختن زمان است در دستگاه آرامشی به طول یک عمر
کیلومتر شمار ذهنت را در کنار درک لطافت لحظه هایی که تا مرگ محکوم به زیستنی بر چین
خوب خواهی باشیی یا بد،باش
کمی آهسته تر رد شو

27 مهر ماه
11:55 شامگاه