Sunday, August 4, 2013

بی نام

احساس می کنم پوست تنم همچون درختان جنگلی است که با گروه آدمیان شبانه در آن حرکت می کنیم
حرکتم  همچون حرکات شاخه ها در باد
آدمها غرق  بودن در همدیگر...نه  پریشان یکی از هزاران درخت جنگل
بودن یا نبودن من نام جنگل را از او نمی گیرد

گاه از قصدمسیرم را تغییر می دهم
!تند می روم  !...آهسته می کنم
توگویی می خواهم چشم نگرانی به عقب نگاه کند
یا قدمهای مشتاقی تند تر شود

گاهی از سر درد خنجر می زنم به کسی که نبودنم را ندید
و چه دردناک است همراهی بیگناهی که ازسر ترس است

گاهی اما آرام می گیرم از این تلاش بیهوده
به تماشا می نشینم آدمیانی را که مرا نمی بیینند
به تماشا می نشینم خودم را
آه اگر  من خفت نقش پیشگی اینها را به جان می خریدم
"آغاز جدا سری شاید از دیگران نبود"

...
August 4, 2013
Montreal

Monday, June 17, 2013

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی

کودکی خواهد بود که در زهدانم نیست
لونا خواهمش نامید
دخترک ماه
نشانش می دهم که چقدر زیباست
که چه انگشتان ظریفی دارد
چقدر موهایش خوش بوست
و من چقدرصدای خندیدنش را دوست دارم
 دستش را نمی گیرم برای پا به پا بردن
زمین خوردنش را تکیه گاه می شوم
برایش مادرم می شوم
- و چه غیر ممکن کاری است۰ -
شب ها و روز هایم را برایش نمی خوابم
هر لحظه در گوشش زمزمه می کنم
چقدر شایسته دوست داشته شدن است
که سالها پیش از آمدنش در خواب می دیدمش
برایش پدرم می شوم
در حمایت کردنش لحظه ای آرام نمی نشینم
تا با یادآوری وجودم ترسهایش را فراموش بکند
 برایش اعتراف خواهم کرد که ندیده  دلتنگش می شدم
که برایش شعر می سرودم
که منتظرش بودم
از او هزار بار عذر خواهی می کنم
برایش توضیح می دهم
که عشقش را در این دنیا کم داشتم
که او رابه این دنیا آوردم
که خودم روزی هزار بار برایش بمیرم

۱۷ جون
۲۰۱۳

۴:۱۵ بعد از ظهر
مونترال