Thursday, January 27, 2011

از رنجی که می بریم ...

توقع زیادی نیست اگر از دار دنیا
تنها دو دست بخواهی که شانه هایت را محکم نگاه دارند تا استفراغ کنی
در آن دم که کودکی ات بی دعوت به آغوشت پناه آورده
وتو شوری اشکهایش را که تابحال نریخته بود می چشی
...
اشکهایی که گویا دیگر سر خشکیدن ندارند

ساعت 6 تا 8 شب
هفتم بهمن ما ه

1 comment:

  1. اونروزا نشد برای آخرین ÷ست اون زمانت بنویسم
    بنویسم خیلی چیزای غم انگیزتر از افسردگی هم هست
    خیلی آغوش های مهم تر از آغوش معشوق یا معشوقه
    .
    .
    .
    وقتی دستت رو دراز میکنی اما کسی دستت رو نمیگیره و ÷س میزنه
    کسی شونه هات رو نمیگیره
    حتی کسی حالت رو نمی ÷رسه
    نکنه این بیماری مسری دامنگیرش بشه
    غم انگیزتره

    ReplyDelete