Saturday, November 19, 2011

gloomy sunday

روزی فرار خواهم کرد
از چشمان قضاونگرتان
از ترس رنجاندن
نا امید کردن
نگران کردن
و مجروح کردنتان
روزی نجات می یابم از خنجر هایتان
خنجری که از استخوان های بیرون آمده از زخم هایتان ساختید
از تماشای تعصب های تان
از آن کسی که نیستید
از آن کسی که نیستم
از انتظار هایتان
از ناتوانی های خود
روزی می گریزم من
از درد از درد از درد
از امید لذتهای ناپایدار
از فریب خود به امید بهبودی
روزی به قطع خواهم گریخت
از پوچی ماورای غریزه ی حفظ حیات
از تکرار مکررات
از جنگ بی پایان
از به سرمنزل اول بازگشتن های گاه و بیگاه
شاید یکی از همین روزها
وقت رفتنم برسد
شاید باید انتظار کوتاه کرد
باید رفت
باهمه ی توان دور شد
و بدون ترس قافیه و وزن در هوای بی هوایی نفس کشید


11:43
28 آبان ماه

No comments:

Post a Comment