منم آن مسافر دیار ناکجاآباد به زمین که باکوله باری از هورمون و نیاز در گذرم
...
من نه برای ماندن آمده ام
که به حق هیچ مهمانسرایی در این دیار پذیرای زنان مجرد نیست
رسالت من نه عمر گذراندن در آغوشهای ناپایدار است
نه شبانه روز مست باده ی عیش و لذت بودن
من تماشاچی لحظه لحظه ی این سفرم
من زندگی کننده ی تک تک دقایق این سفرم
گاه با تو می خندم
گاه به کمک آن دیگری می شتابم
گاه آن یکی و ناپاکی اش را از لیست همسفرانم خط می زنم
وبه گاه تنهایی خود را یرای ادامه ی این مسیر تجهیز می کنم
من نه برای کسی می مانم نه کسی را برای ماندنم نیازمندم
رسالت من تنها کمک به همسفرانم است
...چرا که من قدم به قدم این سفر را در گذارم
25 خرداد
10:25 شامگاه
Tuesday, June 15, 2010
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
***
ReplyDeleteخوبیش اینست که این "بودن" است که رنگ سفر به خود گرفته ، پس من مسافرم ، مسافر راه سعادت ، حتی اگر نصیبم نشود در این سفر در پایانش نصیبم می شود که همه به او بازمیگردیم
***
Elham
***