بس که نقاب بر چهرگان ، در این دور و اطراف شرم بلعیده و حیا قی کرده اند
بس که بوی عرق تن های ناآرام، سلولهای انفرادی نا امیدیما ن را از هوا خالی کرده
بس که با ناله هامان در باتلاق سکون سقوط کرده ایم
بس که انگشتهای اتهاممان چرکین است
و بس که دردهایمان را نابلدانه بروی صورت هم استفراغ می کنیم
این شامگاه به حقانیتی که کتب آسمانی هم به آن گواهی می دهند
از پیش فرض طاقت تعبیه شده برای نوع بشر به هنگام آفرینش مسموم تر است
در سیاهترین این لحظات جز من که مسافر دائمی مسیر "بامهای دنیا تا دامهای دنیا"-و برگشت - هستم
به ذهن هیچکس نمی رسد که از این بازار شام برای کودکی اش یک بسته مدادرنگی بخرد
و دو گورخر بکشد با پس زمینه ی زرد و نارنجی
به این امید که با هم آمیزی با رنگها نطفه ی بلوغش در تخمدا ن گورخر سمت چپ منعقد شود
آنهم به دست همان کودک توانمندی که تا امروز چشم عالمی دستانش را رنگین ندیده بود
22 بهمن
2 نیمه شب
This comment has been removed by the author.
ReplyDeleteخیلی کامو وار بود
ReplyDeleteچه خوب می نویسی
:*
somy
ReplyDeletekamva ro khoob oomad
:D
che doode kababi :))
دیواااانه :)))))))))))))
ReplyDeletecrazy nasho :D
ReplyDelete