مردمک چشمانت از فرط تاریکی گشاد و گشادتر می شوند
گاهی اوقات کورسوی چراغی هم تا فرسنگها نمی یابی
هزاران مجسمه ی نساخته داری و طرح قلم نزده
اماروزهاست که زندگی مجال نوازش نمی دهدت
دلت غنج می رود از خود
که منشور اخلاقیاتت از باد پاییز و باران بهار گزندی نیافت
هرچند این جهان امانتدار خوبی برای وجود بلورین تو نبود
تو اما نازیبایی اش را با پاکی جواب دادی و قرص اعصاب و گریه های شبانه
این روزها هوا بهاریست و کبوتر دیگری به میمهانی ایوان تو آمده
لای پنجره را باز می گذاری و دلشوره غروب جمعه های کودکی به سراغت می آید:
ای وای اگر مشقهایت تمام نشود وااای
9:32 شامگاه
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
پاکی همیشه جواب نمیده
ReplyDeleteهمیشه خوب بودن و طبق منشور اخلاقیات قدم برداشتنم خوب نیست
.
.
.