Friday, April 23, 2010

سوژه : الهام

تقدیم به الهام عزیز که مرا می خواند

==================================
این بار تو را به میهمانی قلم هایم خوانده ام
تا لمس کنی مرا و بدانی ام
که بگویمت من هم درست مثل خودت دختری هستم که می آفریند
دختری که غرق در لذت تنهایی های خویش است و گاه نا گاه زنانگی اش ویار نوازش می کند
نزدیک تر بیا و ببین چگونه به گاه ابری شدن آسمان دلم با کلماتم می بارم
ببین که چه ساده از دراز کردن دست دوستی ای غرق در شوق می شوم
می بینی نیروی محرکه ی موتور قلمم را؟
از نظری که تو برای نوشته هایم می فرستی به رقص در می آیم
و از مهربانی ات که زمانی به خواندن من اختصاص می دهد به اوج می رسم

از سن و سالم اگر بپرسی من هم درست هم سن و سال و هم قد و قامت تو ام
با همان چشم و ابروی مشکی پوست سفید و لبهایی که همیشه می خندند
درست شبیه همه ی دختران این شهر
و همه دخترانی که تنهایی شان را می نویسند
راست می گویی تا بحال ندیدی ام اما
کس چه می داند
.شاید تو هم بازی خیالی کودکی تنهایم باشی

6:08 غروب
3.2.88

1 comment:

  1. ***

    وه ه ه ه ه!!!!!

    ماندانا عجب شگفت زده شدم !!!!م

    حسابی توی شوک هستم واقعا ممنونم بابت این متن ، خیلی خوشحالم و به داشتن دوستی مثل تو افتخار می کنم


    ....

    گاهی احساس می کنم کلماتت با زنجیر به قلب من وصل می شوند و قلبم را در جاده احساس تا رسیدن به زیبا ترین تعابیر به دنبال خویش می کشانند و اینچنین بارها و بارها قلبم دست هایم را وادار کرده تا آدرس وب تو را بر صفحه کلید تایپ کنم تا یکبار دیگر در بازی کلمات با تو شریک شود
    گاهی همچون شاگردی که با چشمانی سرشار از احترام و عشق و حسرت به آموزه های استادش نگاه می کند به نوشته هایت چشم دوختم و بارها و بارها کوشیدم تا از این کلاس بیاموزم و بی آنکه خود بدانی که استادی می کنی و من شاگردی ، درس ها آموختم و به کار بستم
    به راستی که قلمت در این تنگنای زیستن خوب بر صفحه دل ها روان می شود و احساس می نگارد

    و من حالا یک تصور زیبا از تو دارم تصور درخشان یک دوست با قلمی که در دست دارد و احساسی که هنرمندانه بر کاغذ می تراود و من با اشتیاق می خوانم و خواهم خواند و خواهم آموخت


    ***
    Elham
    ***

    ReplyDelete